جدول جو
جدول جو

معنی راست که - جستجوی لغت در جدول جو

راست که
(کِ)
همینکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست کیش
تصویر راست کیش
کسی که از روی راستی و درستی به کیش و مذهب خود پای بند است، آنکه عقیدۀ مذهبی راست و درست دارد، راست دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست تک
تصویر راست تک
راست دو، راست رو، آنکه راست و مستقیم می رود، اسبی که راست می دود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست عهد
تصویر راست عهد
درست پیمان، راست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست دل
تصویر راست دل
ساده دل، پاک دل، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست گو
تصویر راست گو
ویژگی کسی که سخن راست می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست بر
تصویر راست بر
آنکه دیگری را به راستی و درستی راهنمایی می کند، برای مثال سپهبد ز ملاح فرزانه رای / بپرسید کای راست بر رهنمای (اسدی - ۱۶۷)، در علم هندسه شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی، راست پهلو، مربع مستطیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست کار
تصویر راست کار
درستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، صحیح العمل، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست پا
تصویر راست پا
ویژگی ورزشکاری که با پای راست به توپ ضربه می زند، در ریاضیات متساوی الساقین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست رو
تصویر راست رو
آنکه به راه راست می رود، کسی که از راه راست منحرف نمی شود، راست رونده، برای مثال سعدیا راست روان گوی سعادت بردند / راستی کن که به منزل نرود کج رفتار (سعدی۲ - ۶۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
در تداول عامه مواجه. مقابل. محاذی. روبرو: راست روی توپخانه، روبروی توپخانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی راست دارد. که دور از کجی و بددلی است. پاکدل:
کسی را ندیدم از ایران سپاه
بجز راست دل رستم نیکخواه.
فردوسی.
ازو پهلوان جست راه سخن
که ای راست دل گوژپشت کهن.
(گرشاسبنامه ص 96).
پشت خم راست دل بخدمت تو
همچو نون والقلم همه کمر است.
خاقانی.
و نجم الدین ابی جعفر احمد عمران که او را وزیر راست دل گفتندی. (جامع التواریخ رشیدی)، ساده دل: عبداﷲ (بن عباس علی) را گفت: تو مردی راست دلی و دلیر این کار بدلیری تباه خواهی کرد. (مجمل التواریخ والقصص). و ترک با ادب و عقل بود و راست دل. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راست روش. که راست و مستقیم میرود. که تک مستقیم و درست دارد، جواد ذو مصدق. اسب راست تک و راست روش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برپا، بر سرپا، قائم، و رجوع به راست پا آمدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میزدج بخش حومه شهر کرد که در 25 هزارگزی جنوب باختری شهر کرد وکنار راه شهرکرد به جونقان واقع است، این ده در دامنۀ کوه واقع و آب و هوای آن معتدل است و دارای 413 سکنه میباشد، آب آن از چشمه و رود خانه تنک بردنجان تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در هشت هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه بهبهان به آغاجاری واقع است، ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیر، مالاریایی، و سکنۀ آن 150 تن میباشد، شغل اهالی صنایع دستی، قالی، قالیچه، جوال و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَدد)
راست قامت. سهی قد. راست بالا. کسی که قامت راست و مستقیم دارد: متمئل، مرد دراز و راست قد. (منتهی الارب). رجوع به راست قامت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر غربی نخچوان بر چهارده فرسنگی شهر است و کوهی سخت بلند است و از سی چهل فرسنگ دیدار دهد و قله اش هرگز از برف خالی نبود و اکثر اوقات در برف مخفی باشد، دورش سی فرسنگ بود. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 200)
لغت نامه دهخدا
(خُ شِ)
کسی که شغلش حمل و نقل ماست و رسانیدن تغارهای آن به دکانهای بقالی و لبنیات و خواربارفروشی است. ماست کشی کاری دشوار بود و به تخصص و مواظبت فراوان نیاز داشت. ماست کش تغارهای متعدد بر سر می گذاشت و به صاحبانش می رسانید. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). آنکه ماست از جایی به جایی حمل کند. آنکه ماست از ماست بندی به دکانهای بقال برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دشنامی است. دشنامی است به مزاح. دیوث. به جای لحاف کش بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درست پیمان. صادق الوعد. که عهد استوار دارد. که در مقام عهد و پیمان راستی و امانت نشان دهد:
سخنگوی و دلیر و خوب کردار
امین و راست عهد و راست گفتار.
نظامی.
و رجوع به راست پیمان و درست پیمان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
هر چیز خوش مزه که تندی نداشته باشد. (آنندراج). شیرین مزه. (غیاث اللغات). خوش مزه و خوش طعم و شیرین مزه. (ناظم الاطباء) ، بمجاز، با ذوق:
ساغر صحبت هر طایفه لب چش کردم
آدم راست مزه در همه عالم نیست.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
اصلاح کرده. سر و صورت داده شده. سر و سامان بخشیده:
تباه کردۀ هرکس همی شود بتو راست
مباد کس که کند راست کردۀتو تباه.
فرخی.
نه برکشیدۀ او را فلک فرو فکند
نه راست کردۀ او را کند زمانه تباه.
فرخی.
رجوع به راست کردن شود
لغت نامه دهخدا
در تارهای ذوی الاوتار (یا سازهای زهی) که یکسر سیمها به کاسۀ ساز متصل است و ثابت میباشد سر دیگر آن سیمها به گوشه های غیرثابت اتصال دارد که برای کم و زیادکردن آوای ساز، آن گوشه ها را بطرف راست یا چپ میپیچانند، تار یا ساز راست کوک آن را گویند که در موقع کوک کردن ساز، گوشه ها بسمت راست پیچانده شوند و مقابل آن را چپ کوک گویند، ساعت که کوک آن از جانب راست کنند، مقابل چپ کوک، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خوش اعتقاد، درست عقیده، آنکه از روی راستی و درستی پای بند دیانتی است، آنکه معتقدات مذهبی درست و مستقیم و محکمی دارد:
فرازش نباید کشیدن به پیش
چنین گفت مان موبد راست کیش،
دقیقی،
و رجوع به راست دین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بصورت راستی. به طریق راستی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بمعنی حقیقی و واقعی. (آنندراج). بمعنی راستین باشد که حقیقی است. (برهان) : و این میان (زمین که در میان عالم است) راستینه میان است. (التفهیم).
پر کن صنما هلا قنینه
ز آن آب حیات راستینه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ تَ / تِ)
رایت کشنده. آنکه رایت را میکشد. آنکه علم را حمل میکند. آنکه لوای لشکر را بدست دارد و میبرد. علمدار. حامل علم. علامت کش:
فتح و ظفر هر دو دو رایت کشند
در حشم صفدر طغرلتکین.
انوری
لغت نامه دهخدا
کسی که شغلش حمل و نقل ماست و رسانیدن تغارهای آن بدکانهای بقالی و لبنیات و خوار بار فروشی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
بمعنی حقیقی و واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست کوک
تصویر راست کوک
کوک آلات موسیقی متناسب با صدای مرد (بم)، مقابل چپ کوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
حقیقت، واقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاس که
تصویر گاس که
احتمالا
فرهنگ واژه فارسی سره
شخم زدن در خط مستقیم
فرهنگ گویش مازندرانی
شبانه، در شب
دیکشنری اردو به فارسی
شبانه، از شب
دیکشنری اردو به فارسی